کابوس

ساخت وبلاگ
یک سال و نیم از پست آخرم می‌گذرد.. نمیدونم چی شد که دوباره هوس نوشتن زد به سرم.. البته همیشه مینویسم.. همه افکارم رو پرت میکنم روی کاغذ و دوباره پاک میکنم و دوباره مینویسم تا دیگه کاغذش قابل استفاده ن کابوس...ادامه مطلب
ما را در سایت کابوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fmymyth5 بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 11 اسفند 1399 ساعت: 6:56

برای روزهای تابستان چندکتاب فقط با درنظر گرفتن عنوانش آن انتخاب کردم و ازشون اسکرین گرفتم حتی به این هم توجه نکردم که یکیشان را با ترجمه ی متفاوت دارم.. و عجیب آنکه دوستی وقتی لیست کتاب‌ها رو دید بدون کابوس...ادامه مطلب
ما را در سایت کابوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fmymyth5 بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 11 اسفند 1399 ساعت: 6:56

کتاب جهان هستی هوایت دارد درباره ی تبدیل ترس به ایمان است... چند صفحه اش را خواندم می‌گوید ابتدا ترس هایت را پیدا کن چیزهایی که بیشتر از همه فرافکنی میکنی... داستان هایی که ترس ها در وجود شما می‌انداز کابوس...ادامه مطلب
ما را در سایت کابوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fmymyth5 بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 11 اسفند 1399 ساعت: 6:56

نزدیک دوسال از آخرین پستم میگذره.... دوسالی که تو یه چشم بهم زدن گذشت و از طرفی زندگیم رو هم زیر و رو کرد...مهر تا آذر 97 سختترین روزای زندگیم بود... روزایی که باید یه تصمیم مهم میگرفتم و وسط یه دوراه کابوس...ادامه مطلب
ما را در سایت کابوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fmymyth5 بازدید : 70 تاريخ : سه شنبه 14 خرداد 1398 ساعت: 20:38

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

کابوس...
ما را در سایت کابوس دنبال می کنید

برچسب : زندگی,یعنی, نویسنده : fmymyth5 بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 11:46

 «من معلّم هستم»  هرشب از آینه ها می‌پرسم : به کدامین شیوه ؟ وسعت ِ یاد ِ خدا را بکشانم به کلاس؟ بچه ها را ببرم تا لب ِ دریاچه یِ عشق؟ غرق ِ دریایِ تفکّر بکنم؟ با تبسّم یا اخم؟ «من معلّم هستم» نیمکت ها نفس ِ گرم ِ قدم‌هایِ مرا می‌فهمند بال هایِ قلم کابوس...ادامه مطلب
ما را در سایت کابوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fmymyth5 بازدید : 76 تاريخ : دوشنبه 18 ارديبهشت 1396 ساعت: 16:22

امروز داشتم ی رمان میخوندم...درباره دختری بود که یهو میفهمه سرطان داره و فقد 6ماه زنده اس...میفهمه ک تاحالا از زندگیش هیچ لذتی نبرده قدرشو ندونسته ...سعی میکنه از فرصت باقیماندش همه ی استفاده رو ببره و تک تک لحظه هاشو قدر بدونه..بره دنبال ارزوهاش و خیلی از اولین بارها رو تجربه کنه نمیدونم چرا این رمان اینقدر منو ب فکر برد...اینکه تاحالا از زندگیم هیچ لذتی نبردم...فقد منتظرم روزای خوب برسه غافل ازینکه روزای خوب همینایی بود ک گذشت و دیگه برنمیگرده...از کجا معلوم ک من کمتر از 6ماه وقت نداشته باشم؟مرگ ک خبر نمیکنه...یهو میاد و میبینم ک تو عمر 20سالم هیچ کاری نکردم و ب هیچ کدوم از هدفام نرسیدم هیچ وقتم خوشحال نبودم..چرا همین الان همه لحظه هامو قدر ندونم...شاید اخرین بهاری باشه ک میبینم..کاش بتونم یخورده زندگی کنم ک دیگه حسرت روزای رفته رو نخورم   پ.ن:امروز انگار حال و هوای همه چی شبیه رمانم شده...این متنم الان دیدم   گاهی برات یه اتفاق غیر منتظره پیش میاد که تا مدت ها از ذهنت بیرون نمیره. ماشینی که بعد یه ترمز طولانی، دقیقا کنار زانوت متوقف میشه.. حس و حال آدم بعد فرود اضطراری پروازی، که تو کابوس...ادامه مطلب
ما را در سایت کابوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fmymyth5 بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 5 اسفند 1395 ساعت: 17:03

شیرین ترین لحظه های زندگیم همیشه تو خوابام بودن....نمیدونم چیز خوبیه که خوابام خیلی شیرینن یا بده ک زندگیم مث خوابام نیس

کابوس...
ما را در سایت کابوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fmymyth5 بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 27 بهمن 1395 ساعت: 22:23


ثانیه ها 

گاهی 

سرنوشت جدیدی را رقم زده اند...

به یلدا فکر می کنم 

و شصت ثانیه وقت اضافی 

شاید در یکی از ثانیه هایش 

درب را بکوبند 

و تو 

برگشته باشی 


#بهنام_محبی_فر


اولین یلدایی که قراره تنها باشم :( دلم خونه رو میخاد

کابوس...
ما را در سایت کابوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fmymyth5 بازدید : 85 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 22:26

هم در هوای ابری آبان دلم گرفت هم در سکوت سرد زمستان دلم گرفت امروز جمعه نیست، ولی با نبودنت مانند عصر جمعه ی تهران دلم گرفت... #مجید_ترکابادى دیشب ساعت 1/5 تصمیم گرفتیم جرات یا حقیقت بازی کنیم....ازونجا که وضع اتاق به شدت به هم ریخته و نابسامان بود هرکس جرات رو انتخاب میکرد باید در مرحله اول کل اتاق رو تمیز میکرد....اینجور شد ک همه حقیقت رو انتخاب میکردن...هیچوقت فکر نمیکردم شادترین آدمی ک نزدیکمه این همه درد و رنج کشیده باشه...اونقدری که توی تصورم نمیتونه بگنجه..اونقدر که 14 ساعت رو دارم با ی بغض بزرگ میگذرونم و نه میتونم گریه کنم ن میشه فراموشش کرد...الان ک ف کابوس...ادامه مطلب
ما را در سایت کابوس دنبال می کنید

برچسب : جرات یا حقیقت,جرات یا حقیقت رمان,جرات یا حقیقت اندروید,جرات يا حقيقت,رمان جرات یا حقیقت 98ia,سوال جرات یا حقیقت,رمان جرات یا حقیقت برای موبایل,رمان جرات یا حقیقت pdf,سوالات جرات یا حقیقت,رمان جرات یا حقیقت نودهشتیا, نویسنده : fmymyth5 بازدید : 82 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 0:52